واقعاً فكر ميكنين شما چه زماني به شرايط ازدواج ميرسيد؟هركسي يه حرفي ميزنه و يه نظري ميده اما تمام اين نظرات ار عرفها و شرايط اجتماع نتيجه ميگيره.بعضيها مسائل مادي رو وسط ميكشند و بعضيها هم دنبال عشق ميگردند.اما ديد روانشناسي قضيه با تمام اينها فرق داره.يه مبحث كاملاً پيچيده كه من سعي مي كنم اون رو به زبان ساده بگم كه قابل فهم باشه.
مسئله اينجاست كه حالات روحي افراد در زندگي شامل چند مرحله ميباشد.ولي قربونش برم بدليل خفقان اطلاعاتي كسي چيزي ازش نميدونه.عرفهاي اشتباه و قفل منطقي افراد هم مزيد بر علت ميشه تا همتون بال بال بزنين و آخرش نفهمين چكاره ايد! درصدي تو ماجرا حل ميشن و درصد بالاتري بعد از ازدواج ميفهمن كه وارد اتاقي شدند كه راه خروج نداره! ميفهمن كه اشتباه كردن و ازدواج اون چيزي رو كه بايد بهشون ميداده، نداده! ميشن مثل خيلي از پدر و مادر ها كه خود رو تلف شده ميبينن و اميدشون رو به بچه هاشون پيوند ميزنن! نهايتاً آنچنان سردر گم ميشن كه آخرش هيچ مفهومي پيدا نمي كنن. عرفها و عقايد غلط داره وادارتون ميكنه با غريزه بجنگين ولي مثل اينه كه براي رفع تشنگي دارين آب نمك ميخورين! در زندگي هر فرد چندين منحني سينوسي وجود داره كه با ورود به هركدام فرد خيلي از تفكرات و نظريات گذشته خود رو دور ميريزه و چيزهاي جديد جايگزين ميكنه.شما مسلماً افكار چهار سال پيش خودتون رو ندارين و اين دليلش پختگي شماست كه در اثر ارتباط با جهان اطراف بوجود آمده.اين منحني ها مدام بالا و پايين ميشن تا خوب پوستتون كنده بشه و گيج بشين اما بالاخره در يك زمان تبديل به يك خط كم لرزش ميشه.بياين به اين مرحله بگيم مرحله فيكس! يعني دقيقاً زمان ازدواج شما! چون شما تمام تغييرات روحي و جسميتون رو انجام داديد و تجربه هاي مختلف پيدا كرديد تا به يك ثبوت شخصيتي برسيد.اما رسيدن به اين مرحله در افراد مختلف فرق ميكنه چون كاملاً بستگي به عملكرد افراد در مرحله قبل از اون داره! مرحله اي كه من اسمش رو ميزارم مرحله توريست! به زبان ساده مثل ورود به دانشگاه ، كه تا پايه علمي قوي نداشته باشيد نميشه.هر فرد بايد قبل از ازدواج يه توريست خوب باشه.اين تمام حرف منه.اين مرحله دوران طلايي هر فرده.چون تو اين مرحله اون ارتباط داره، فرهنگ سازي ميكنه، آزمايش ميكنه، برنامه ريزي ميكنه، شكست مي خوره، پيروز ميشه و تمام اينها باعث ميشه كه فرد پختگي لازم رو پيدا كنه. درصد بالايي از جوانهاي ما مغزشون هنوز نپخته! اونها خام هستند در حاليكه فكر ميكنن كارشون خيلي درسته!اونها هم رو تو دانشگاه پيدا ميكنن، بيرون ميرن، راجع به مطالب بي ربط اظهار فضل ميكنن، هم رو دوست دارن ، 2 دفعه هم رو بوسيدن و آخرش بعد از 4 سال با هم ازدواج ميكنن!غافل از اينكه بعد از چند سال با عبور از يك سيكل ماهيتشون عوض ميشه و اينبار ظرفه كه تو سر هم ميشكنند! يك جفت قناري ما ميشن 2 تا كلاغ بيريخت كه حوصله هم رو ندارن! اونها شخصيتشون مثل يه گل بوده كه زير يه ظرف شيشه اي رشد كرد. باد بهش نخورده تا ريشه محكم بشه.با عبور از يه سيكل، پوچي و حس اسارت و حسرت كارهاي نكرده زندگيشون رو ميگيره.عين والدين خيلي از ماها كه فقط يه ماسك از رضايت رو چهره دارن و هي خودشون رو گول ميزنن كه زندگي يعني همين!! مرحله توريست در زندگي جوانهاي ايراني كمرنگه اما اثرش بعد از ازدواج وحشتناكه.خيلي ها اصلاً روحشون توريسته و حالا حالاها نبايد ازدواج كنند.بعضي ها اصلاً بايد توريست بمونن.اين رو شخصيت تعيين ميكنه.ولي يه توريست خوب بعد از فيكس شدن گول نميخوره.زندگيش رو خوب جمع ميكنه.زن يا شوهر پخته ايه.زني كه رابطه جسمي و عاطفي آزاد داشته ديگه الكي اشتباه نميكنه.مرد رو ميشناسه و انتخاب صحيح ميكنه.نه مثل خيلي از دخترهاي ما كه تو پنبه بزرگ شدن، و تنها شناختشون از مرد دوست پسرشونه ،
مرد رو نميشناسن ولي تو مغزشون پر از افكار جفنگه! يا مثل خيلي پسرهاي ما كه عملاً مغزشون رشد نكرده، نه زن رو ميشناسن و نه ميدونن ماهيتش چيه، دماغشون رو بگيري خفه ميشن ولي ادعاشون سر به فلك ميكشه! همش 2 تا ايده تو سرشونه كه اونهم غلطه! ولي فكر ميكنن دنيا بايد با اصول اونها اداره بشه!! مرحله توريست رو طي كنين.خودتون رو از نظر جسمي و روحي آزاد كنين.بذارين ضربه بخوريد.له بشين تا محكم بشين.تجربه بگيرين.باور كنين انتخاب درست ،يه دختره كه چندين مرحله ارتباطي عشقي ، جنسي، روحي كامل داشته و بدونين اون خيلي موفقتر از يه دختر پاستوريزه است.شما بعد از ازدواج ميفهمين من چي ميگم.ولي اونوقت دير شده.وقتي با يه فرد خام ازدواج كرديد ميفهمين كه يه زن با تجربه هاي قبلي همسر و مادر بهتريه.اون حتي ميتونه كمك ذهني و برنامه ريزي داشته باشه و نه مثل يه ببو جلوتون بشينه.يه فرد بي تجربه بعد از ازدواج باري از دوشتون بر نمي داره بلكه بار خودش رو هم ميذاره رو دوشتون.باور كنين نابودتون ميكنه.يه مرد وقتي تجربه داشته باشه مسلماً پوياتره تا يه فرد قفل منطق.منظور از تجربه اين دوست بازي نيست.چون خيلي از اين روابط لوس اصلاً ارزش نداره كه بخواد به شما پختگي بده .منظور 2 نفره كه كاملاً اكتيو در تمام مسائل هم برخورد دارن.مرحله توريست هرچه موفقتر طي بشه آينده بهتري در انتظار شماست.باور كنين 80% انتخابهاي غلط، سوء تفاهمها، ضربات عاطفي، طلاق، عدم درك و مكافاتهاي بعد از ازدواج از ضعف اين مرحله ميباشد.در انتها باز ميگم بدليل ذهنيت اشتباه كسي رو براي زندگي انتخاب نكنين كه براي امتحان درسش رو نخونده!
شاگردي از استادش پرسيد:" عشق چست؟"
استاد در جواب گفت:"به گندم زار برو و پر خوشه ترين
شاخه را بياور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته
باش که نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني!
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.
استاد پرسيد: "چه آوردي؟"
و شاگرد با حسرت جواب داد:
"هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به
اميد پيدا کردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندم زار رفتم".
استاد گفت: "عشق يعني همين"!
شاگرد پرسيد": پس ازدواج چيست؟"
استاد به سخن آمد که:" به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور.
اما به ياد داشته باش که باز هم نمي تواني به عقب برگردي"!
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهي با درختي برگشت. استاد
پرسيد که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:
"به جنگل رفتم و اولين درخت بلندي را که ديدم، انتخاب کردم.
ترسيدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالي برگردم".
استاد باز گفت: "ازدواج هم يعني همين"!!
دوستت ندارم!!!
تو را دوست ندارم نه دوستت ندارم
اما هنگامی که نیستی غمگینم
و به آسمان آبی بالای سرت
و اخترانی که تو را میبینند
رشک می برم
تو را دوست ندارم
اما نمیدانم چرا
آنچه میکنی در نظرم بی همتا جلوه میکند
وبارها در تنهایی از خود پرسیده ام
چرا آنهایی که دوستشان دارم
بیشتر شبه تو نیستند
تو را دوست ندارم
اما هنگامی که نیستی
از هر صدایی بیزارم
حتی اگر صدای آنانی باشد که دوستشان دارم
زیرا صدای آنها
طنین آهنگین صدایت را در گوشم میشکنند
تو را دوست ندارم
اما چشمان گویایت
با آن آبی عمیق و درخشان
بیش از هر چشم دیگری بین من و آسمان آبی قرار میگیرد
آه میدانم که دوستت ندارم
اما افسوس دیگران دل ساده ام را
کمتر باور دارند
و چه بسا به هنگام گذر
میبینم که بر من میخندند
زیرا آشکارا مینگرند
نگاهم به دنبال توست
صفحه اصلى :: آرشيو يادداشت ها :: :: تعداد بازديدكنندگان :: :: لينک به وبلاگ :: :: دوستان من ::
![]()
فروردين 1384
ارديبهشت 1384
خرداد 1384
تير 1384
![]()
2524
![]()
![]()
![]()
چشمک
|
آموخته ام |
تنها سرپناه او
ندای شبی تلخ را برای آن مرد تنها میدهد.........
باران شکسته شده است........ وای وای وای ........ یک فاجعه تلخ.........

| مجازات بی گناهی | ||
|
دوباره حوض گل آلود ومرگ ماهی ها دوباره دار مجازات بیگناهی ها هزار آینه خونین خمش هزار چراغ دوباره موسم آغاز بی پناهی ها دوباره چاه خطر طرح مبهم یک بن بست هراس پنجره ها کوچه در سیاهی ها دوباره با غزلم واژه واژه میگریند شکست، در به دری، بی پناهی ها ..... دوباره حس غریبی به آتشم زد وبرد مرا به فصل عطش فصلی از تباهی ها خطوط فاصله در چشم های من جاری است : حیاط - حوض ترک خورده- مرگ ماهی ها.....
عشق عشق می آفریند عشق زندگی می بخشد زندگی رنج به همراه دارد رنج دلشوره می آفریند دلشوره جرات می بخشد جرات اعتماد به همراه دارد اعتماد امید می افریند امید زندگی می بخشد زندگی عشق می آفریند عشق عشق می آفریند
| ||
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ...کزین حصار دل آزار خسته ام
بی زارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
ازو که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم وبی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
می خرامیدی و من در قدمت می بودم
بی غم روی تو صد حیف زعمری که گذشت
پیش از این کاش گرفتار غمت می بودم
خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد
شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست
هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد
زهی امید که کامی از آن دهان می جست
زهی خیال که دستی در آن کمر می زد
دریچه ای به تماشای باغ وا می شد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد
تمام شب به خیال تو رفت و می دیدم
که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد
|
چي ميشد گر دل اشفته ي من به شهر چشماي تو عادت نميكرد تقديم به تمام كسايكه يه روزي دلشون شكست و هرگز زخم دلشان مرحمي نداشت | ||
| آواز موج بود و گل خورشید | ||
|
آواز موج بود و گل خورشید ،غمناک دور میشد ومی پژمرد بر زورقی شکسته وابر آلود ،طوفان تو را به ساحل شب می برد تو دور ومحو میشدی وتا صبح ، در صخره ها صدای تو می پیچید می ریخت گیسوان تو بر رویم ، هر دم نسیم بوی تو می آورد من غرق در خواب بودم ومی دیدم ، روئید چشمهای تو بر ساحل دیدم کنار زمزمه ی امواج ،مژگان خسته تو به هم می خورد من غرق خواب بودم ومی دیدم،افتاد دست پاک تو بر ساحل دست مرا گرفت ونوازش کرد ، آنگاه موجش آمد وبا خود برد انگار سایه ی تو کنارم بود ،انگار گونه های مرا بوسید انگار یک فرشته ی دریایی ،در بازوان خویش مرا بفشرد افتاده بودپیکرم عریان ،بر ماسه های سرد .مه آلودی از دور دست نام تو را میخواند ،مردی که در سیاهی شب میمرد باران گرفته بود وبه خواب مرگ ،دست از تنم جدا شد و با خونم بر ماسه ها نوشت «خداحافظ، هرگز تو را ز یاد نخواهم برد | ||


در نگاه من بهارانی هنوز
پاک تر از چشمه سارانی هنوز
روشنایی بخش چشم آرزو
خنده ی صبح بهارانی هنوز
در مشام جان به دشت یادها
باد صبح و بوی بارانی هنوز
در تموز تشنه کامی های من
برف پاک کوه سارانی هنوز
در طلوع روشن صبح بهار
عطر پاک جوکنارانی هنوز
کشت زار آرزوهای مرا
برق سوزانی و بارانی هنوز
اين كلمه را از حفظ نمی گويم ، اين كلمه مقدس را از ته دلم می گويم .آری از ته دلم با صدای آهسته می گويم كه دوستت دارم

از من پرسیدی : که آیا تو رو قشنگ میدونم؟
جواب دادم : نه
باز پرسیدی : آیا دلت می خواهد تا ابد با توبمام ؟
جواب دادم : نه
سپس پرسیدی : اگه ترکت کم گریه می کنی ؟
و بار دیگر تکرار کردم : نه
در حالی که ناراحت بودی وقتی می خواستی دیگه بری
در حالی که اشک از چشمانت جاری می شد بازویت
را گرفتم و گفتم :
تو قشنگ نیستی بلکه... زیبایی
من نمی خواهم تا ابد با تو باشم بلکه من ...نیاز... دارم که با تو باشم
اگر بری من گریه نمی کنم بلکه من .. میمیرم....

تا بدان جا برمت كه ميخواهي.
زورقي توانا
به تحمل باري كه بر دوش داري،
زورقي كه هيچگاه واژگون نشود
به هر اندازه كه ناآرام باشي
يا متلاطم باشد
دريايي كه در آن ميراني.

تنها دليل من، كه خدا هست
اين جهان
زيباست،
وين حيات عزيز و گرانبهاست :
لبخند چشم توست!
هر چند با تبسم شيرينت،
آنچنان
از خويش مي روم،
كه نمي بينمش درست!
لبخند چشم تو
در چشم من ، وجود خدا را
آواز مي دهد
در جسم من، تمامي روح حيات را
پرواز مي دهد
جان مرا – كه دوريت از من گرفته است –
شيرين و خوش ،دوباره به من باز مي دهد
![]()
من قامت بلند تو را در قصيده اي با نقش قلب سنگ تو، تصوير ميکنم
**********************
در شبان غم تنهايي خويش،
عابد چشم سخنگوي توام،
من در اين تاريكي،
من در اين تيره شب جانفرسا،
زائر ظلمت گيسوي توام.
....
شكن گيسوي تو،
موج درياي خيال
كاش بازورق انديشه شبي،
از شط گيسوي مواج تو، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم.
كاش بر اين شط مواج سياه،
همه عمر سفر ميكردم.

ياد داري كه ز من خنده كنان پرسيدي
چه ره آورد سفر دارم از اين راه دراز؟
چهره ام را بنگر تا به تو پاسخ گويد
اشک شوقي كه فرو خفته به چشمان نياز
چه ره آورد سفر دارم اي مايه عمر؟
سينه اي سوخته در حسرت يك عشق محال
نگهي گمشده در پرده رؤيائي دور
پيكري ملتهب از خواهش سوزان وصال
چه ره آورد سفر دارم ... اي مايه عمر؟
ديدگاني همه از شوق درون پر آشوب
لب گرمي كه بر آن خفته به اميد و نياز
بوسه اي داغتر از بوسه خورشيد جنوب
اي بسا در پي آن هديه كه زيبنده تست
در دل كوچه و بازار شدم سرگردان
عاقبت رفتم و گفتم كه ترا هديه كنم
پيكري را كه در آن شعله كشد شوق نهان
چو در آئينه نگه كردم، ديدم افسوس
جلوه روي مرا هجر تو كاهش بخشيد
دست بر دامن خورشيد زدم تا بر من
عطش و روشني و سوزش و تابش بخشيد
حاليا ... اين منم اين آتش جانسوز منم
اي اميد دل ديوانه اندوه نواز
بازوان را بگشا تا كه عيانت سازم
چه ره آورد سفر دارم از اين راه دراز
هزار كـاكـلي شاد
در چشمان توست
هزار قناري خاموش
در نگـــــاه من
عشق را اي كاش زبان سخن بود
شادمهر
<font color="#000000"><a href="http://www.bia2.com" target="_blank">Video code provided by www.Bia2.com</a></font><a href="http://www.bia2.com">
</a>
در آن شبهای تنهای تو را به یاد می آورم
هزاران فکر را بر سر می آورم
حرفهای زیبایت را می نویسم
تا وانگه آنها را به یاد آورم
به یاد آورم گفتی شبی
تو را در خواب خود بیتاب آورم
خندیدم و گفتم :
مگر من در خواب تو جا آورم ؟
گفتی تو نه در خواب من
تو در قلب و وجود من جا نباشد جا آورم ..... !
در آن شبهای تنهای تو را به یاد می آورم
هزاران فکر را بر سر می آورم
حرفهای زیبایت را می نویسم
تا وانگه آنها را به یاد آورم
به یاد آورم گفتی شبی
تو را در خواب خود بیتاب آورم
خندیدم و گفتم :
مگر من در خواب تو جا آورم ؟
گفتی تو نه در خواب من
تو در قلب و وجود من جا نباشد جا آورم ..... !
آن دوست که عهد دوستداران بشکست می رفت و منش گرفته دامن در دست
می گفت که بعد از این به خوابم بینی پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست
جسم خسته ام را دریاب که به دستهای نوازشگر تو محتاج است
روح سرکش و طغیانگرم را آرام کن
که در پی ات شبها بی قرار و بی تابست
قلب پر تپش ام را حس کن
که برای رسیدن به تو
چه نامنظم در سینه ام در تقلاست
چشمهای غمگین ام را ببین
که پیوسته برای دیدنت
عاشقانه درانتظاراست
بغض گلویم را بگیر
که این همان درد دوری و دلتنگی است
آتش این وجود نگرانم را خاموش کن
که آفت بزرگی از حسد در تن ضعیف و بیمارم است
و به من اطمینان ببخش که قلب تو تا ابد با من است

سر آغاز شب بود
ماه در ميان بركه ي پر آب
چيز ديگري بود
وهم انگيز و بيقرار
و ما چشم بسته
چون شبحي خاموش
در طلب يك جرعه ي عشق
به راه باديه مي رفتيم
تمام تقصير ما عاشقي بود
نمي دانستيم كه به سهم اندك علاقه
بايد قناعت كرد
نمي دانستيم كه از پر چين شكسته
نبايد لانه ساخت
باري
از مشق گريه هم گذشتيم
به صراط ايثار رسيديم
يكي رفت و گذشت
يكي با رعد حسادت شكست
من به خود مي گويم:
” چه كسي باور كرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد ؟ “
باد كولي ، اي باد
تو چه بيرحمانه
شاخ پر برگ درختان را عريان كردی
و جهان را به سموم نفست ويران كردی
باد كولي تو چرا زوزه كشان
همچنان اسبي بگسسته عنان
سم فرو كوبان بر خاك گذشتي همه جا ؟
آن غباري كه برانگيزاندی
سخت افزون مي كرد
تيرگي را در دشت
و شفق ، اين شفق شنگرفی
بوي خون داشت ، افق خونين بود
كولي باد پريشاندل آشفته صفت
تو مرا بدرقه مي كردي هنگام غروب
تو به من مي گفتي :
” صبح پاييز تو ، ناميمون بود ! “
من سفر مي كردم
و در آن تنگ غروب
ياد مي كردم از آن تلخي گفتارش در صادق صبح
دل من پر خون بود
در من اينك كوهی
سر برافراشته از ايمان است
من به هنگام شكوفايي گلها در دشت
باز برمي گردم
و صدا مي زنم :
” آی
باز كن پنجره را
باز كن پنجره را
در بگشا
كه بهاران آمد
كه شكفته گل سرخ
به گلستان آمد
باز كن پنجره را
كه پرستو مي شويد در چشمه ي نور
كه قناري مي خواند
مي خواند آواز سرور
كه : بهاران آمد
كه شكفته گل سرخ به گلستان آمد “
سبز برگان درختان همه دنيا را
نشمرديم هنوز
من صدا مي زنم :
” باز كن پنجره ، باز آمده ام
من پس از رفتنها ، رفتنها ؛
با چه شور و چه شتاب
در دلم شوق تو ، اكنون به نياز آمده ام “داستانها دارم
از دياران كه سفر كردم و رفتم بي تو
از دياران كه گذر كردم و رفتم بي تو
بي تو مي رفتم ، مي رفتم ، تنها ، تنها
وصبوري مرا
كوه تحسين مي كرد
من اگر سوي تو برمي گردم
دست من خالي نيست
كاروانهاي محبت با خويش
ارمغان آوردم
حرف را بايد زد
درد را بايد گفت
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخن از تو
متلاشي شدن دوستي است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
آشنايي با شور ؟
و جدايي با درد ؟
و نشستن در بهت فراموشی
يا غرق غرور ؟
سينه ام آينه اي ست
با غباري از غم
تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار
آشيان تهي دست مرا
مرغ دستان تو پر مي سازند
آه مگذار ، كه دستان من آن
اعتمادي كه به دستان تو دارد به فراموشيها بسپارد
آه مگذار كه مرغان سپيد دستت
دست پر مهر مرا سرد و تهي بگذارد
من چه مي گويم ، آه
با تو اكنون چه فراموشيها
با من اكنون چه نشستنها ، خاموشيهاست
تو مپندار كه خاموشي من
هست برهان فراموشي من
پشت درياها
قايقي خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از اين خاك غريب
كه درآن هيچكسي نيست كه در بيشه عشق
قهرمانان را بيدار كند.
قايق از تور تهي
و دل از آرزوي مرواريد،
همچنان خواهم راند.
نه به آبي ها دل خواهم بست
نه به دريا - پرياني كه سر از آب بدر مي آرند
و در آن تابش تنهايي ماهي گيران
مي فشانند فسون از سر گيسوهاشان.
همچنان خواهم راند.
همچنان خواهم خواند:
(( دور بايد شد، دور.
مرد آن شهر اساطير نداشت.
زن آن شهر به سرشاري يك خوشه انگور نبود.
هيچ آيينه تالاري، سرخوشي ها را تكرار نكرد.
چاله آبي حتي، مشعلي را ننمود.
دور بايد شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.
همچنان خواهم خواند.
همچنان خواهم راند.
پشت درياها شهري است
كه در آن پنجره ها رو به تجلي باز است.
بام ها جاي كبوترهايي است، كه به فواره هوش بشري
مي نگرد.
دست هر كودك ده ساله شهر، شاخه معرفتي است.
مردم شهر به يك چينه چنان مي نگرند
كه به يك شعله، به يك خواب لطيف.
خاك، موسيقي احساس ترا مي شنود
و صداي پر مرغان اساطير مي آيد در باد.
پشت درياها شهري است
كه در آن وسعت خورشيد به اندازه چشمان
سحر خيزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشني اند.
پشت درياها شهري است!
قايقي بايد ساخت
چرا خانه ما سيب نداشت
تو به من خنديدي
ونمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده ازدست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز
سالهاهست كه درگوش من آرام آرام
خش خش گام توتكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان
غرق اين پندارم
كه چرا
خانه كوچك ما
سيب نداشت
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو به سنگ زدي من رميدم نه گسستم
بازگفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشكي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم
عطش کوير تشنه عطش خواستن من بود
آخرين برگ برنده لحظه باختن من بود
دست من رو شد و ديدی
تکه دل تودست من بود
بتو دل باختم و بردی
اونيکه همه کسم بود
عشق يه بازی قماره
راه پر گرد و غباره
گاهی خنده است گاهی گريه
مثل پاييز و بهاره
اولين بار با تو بودن ميتونست حادثه باشه
همه خواهش و نيازم حوس و وسوسه باشه
اما من تو رو شناختم از تو يک بتخونه ساختم
من به پات زندگی دادم هرچی که بود هرچی که داشتم
عشق يه بازی قماره
راه پر گرد و غباره
گاهی خنده است گاهی گريه
مثل پاييز و بهاره
نمی خوام بازنده باشم
تو بمون تا زنده باشم
توی اين بازی آخر من مي خوام برنده باشم
نظر شما درباره این ضرب المثلها چیست؟
ازدواج در ضربالمثلهای جهان
١-هنگام ازدواج بيشتر با گوش هايت مشورت كن تا با چشم هايت.( ضرب المثل آلمانی)
٢ - مردی كه به خاطر " پول " زن می گيرد، به نوكری می رود. ( ضرب المثل فرانسوی )
۳- لياقت داماد ، به قدرت بازوی اوست . ( ضرب المثل چينی )
۴- زنی سعادتمند است كه مطيع " شوهر" باشد. ( ضرب المثل يونانی )
٥- زن عاقل با داماد " بی پول " خوب می سازد. ( ضرب المثل انگليسی )
٦- زن مطيع فرمانروای قلب شوهر است. ( ضرب المثل انگليسی )
٧- زن و شوهر اگر يكديگر را بخواهند در كلبه ی خرابه هم زندگی می كنند. ( ضرب المثل آلمانی )
٨ - داماد زشت و با شخصيت به از داماد خوش صورت و بی لياقت . ( ضرب المثل لهستانی )
٩- دختر عاقل ، جوان فقير را به پيرمرد ثروتمند ترجيح می دهد. ( ضرب المثل ايتاليايی)
١٠ -داماد كه نشدی از يك شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای .( ضرب المثل فرانسوی )
١١- دو نوع زن وجود دارد؛ با يكی ثروتمند می شوی و با ديگری فقير. ( ضرب المثل ايتاليايی )
١٢- در موقع خريد پارچه حاشيه آن را خوب نگاه كن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقيق كن . ( ضرب المثل آذربايجانی )
١٣- برا ی يافتن زن می ارزد كه يك كفش بيشتر پاره كنی . ( ضرب المثل چينی )
١٤- تاك را از خاك خوب و دختر را از مادر خوب و اصيل انتخاب كن . ( ضرب المثل چينی )
١٥- اگر خواستی اختيار شوهرت را در دست بگيری اختيار شكمش را در دست بگير. ( ضرب المثل اسپانيايی)
١٦- اگر زنی خواست كه تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج كن اما پولت را از او دور نگه دار . ( ضرب المثل تركی )
١٧- ازدواج مقدس ترين قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)
١٨- ازدواج مثل يك هندوانه است كه گاهی خوب می شود و گاهی هم بسيار بد. ( ضرب المثل اسپانيايی )
١٩- ازدواج ، زودش اشتباهی بزرگ و ديرش اشتباه بزرگتری است . ( ضرب المثل فرانسوی )
٢٠- ازدواج كردن وازدواج نكردن هر دو موجب پشيمانی است . ( سقراط )
٢١- ازدواج مثل اجرای يك نقشه جنگی است كه اگر در آن فقط يك اشتباه صورت بگيرد جبرانش غير ممكن خواهد بود. ( بورنز )
٢٢- ازدواجی كه به خاطر پول صورت گيرد، برای پول هم از بين می رود. ( رولاند )
٢٣- ازدواج هميشه به عشق پايان داده است . ( ناپلئون )
٢٤- اگر كسی در انتخاب همسرش دقت نكند، دو نفر را بدبخت كرده است . ( محمد حجازی)
٢٥- انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نيست ، ولی می توانيم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب كنيم . ( خانم پرل باك )
٢٦- با زنی ازدواج كنيد كه اگر " مرد " بود ، بهترين دوست شما می شد . ( بردون)
٢٧- با همسر خود مثل يك كتاب رفتار كنيد و فصل های خسته كننده او را اصلاً نخوانيد . ( سونی اسمارت)
٢٨- برای يك زندگی سعادتمندانه ، مرد بايد " كر " باشد و زن " لال " . ( سروانتس )
٢٩- ازدواج بيشتر از رفتن به جنگ " شجاعت " می خواهد. ( كريستين )
٣٠- تا يك سال بعد از ازدواج ، مرد و زن زشتی های يكديگر را نمی بينند. ( اسمايلز )
٣١- پيش از ازدواج چشم هايتان را باز كنيد و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذاريد. ( فرانكلين )
٣٢- خانه بدون زن ، گورستان است . ( بالزاك )
٣٣- تنها علاج عشق ، ازدواج است . ( آرت بوخوالد)
٣٤- ازدواج پيوندی است كه از درختی به درخت ديگر بزنند ، اگر خوب گرفت هر دو " زنده " می شوند و اگر " بد " شد هر دو می ميرند. ( سعيد نفيسی )
٣۵- ازدواج عبارتست از سه هفته آشنايی، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و سی سال تحمل! ( تن )
٣٦- شوهر " مغز" خانه است و زن " قلب " آن . ( سيريوس)
٣٧- عشق ، سپيده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق . ( بالزاك )
٣٨- قبل از ازدواج درباره تربيت اطفال شش نظريه داشتم ، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هيچ نظريه ای نيستم . ( لرد لوچستر)
٣٩- مردانی كه می كوشند زن ها را درك كنند ، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج كنند. ( بن بيكر)
٤٠- با ازدواج ، مرد روی گذشته اش خط می كشد و زن روی آينده اش . ( سينكالويس)
٤١- خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آيد . ( پاستور )
٤٢- ازدواج كنيد، به هر وسيله ای كه می توانيد. زيرا اگر زن خوبی گيرتان آمد بسيار خوشبخت خواهيد شد و اگر گرفتار يك همسر بد شويد فيلسوف بزرگی می شويد. ( سقراط)
٤٣- قبل از رفتن به جنگ يكی دو بار و پيش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا كن . ( يكی از دانشمندان لهستانی )
٤٤- مطيع مرد باشيد تا او شما را بپرستد. ( كارول بيكر)
٤٥- من تنها با مردی ازدواج می كنم كه عتيقه شناس باشد تا هر چه پيرتر شدم، برای او عزيزتر باشم . ( آگاتا كريستی)
٤٦- هر چه متأهلان بيشتر شوند ، جنايت ها كمتر خواهد شد. ( ولتر)
٤٧- هيچ چيز غرور مرد را به اندازه ی شادی همسرش بالا نمی برد، چون هميشه آن را مربوط به خودش می داند . ( جانسون )
٤٨- زن ترجيح می دهد با مردی ازدواج كند كه زندگی خوبی نداشته باشد ، اما نمی تواند مردی را كه شنونده خوبی نيست ، تحمل كند. ( كينهابارد)
٤٩- اصل و نسب مرد وقتی مشخص می شود كه آنها بر سر مسائل كوچك با هم مشكل پيدا می كنند. ( شاو)
٥٠- وقتی برای عروسی ات خيلی هزينه كنی ، مهمان هايت را يك شب خوشحال می كنی و خودت را عمری ناراحت ! ( روزنامه نگار ايرلندی )
٥١ – هيچ زنی در راه رضای خدا با مرد ازدواج نمی كند. ( ضرب المثل اسكاتلندی)
٥٢ – با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی كن . ( ضرب المثل آلمانی )
٥٣ – تا ازدواج نكرده ای نمی توانی درباره ی آن اظهار نظر كنی . ( شارل بودلر )
٥٤ – دوام ازدواج يك قسمت روی محبت است و نُه قسمتش روی گذشت از خطا . ( ضرب المثل اسكاتلندی )
٥٥ – ازدواج پديده ای است برای تكامل مرد. ( مثل سانسكريت )
٥٦ – زناشويی غصه های خيالی و موهوم را به غصه نقد و موجود تبديل می كند . (ضرب المثل آلمانی )
٥٧ – ازدواج قرارداد دو نفره ای است كه در همه دنيا اعتبار دارد. ( مارك تواين )
٥٨ – ازدواج مجموعه ای ازمزه هاست هم تلخی و شوری دارد. هم تندی و ترشی و شيرينی و بی مزگی . (ولتر )
زن در ضربالمثلهای جهان
زنان سوژه ضربالمثلهای متعددی هستند و اين مطلب تنها مربوط به افغانستان نيست. نگاهی داريم به چند ضرب المثل درباره زنان از کشورهای مختلف جهان.
شما قضاوت کنید؟
انگليسی:
زن فقط يک چيز را پنهان نگاه میدارد آنهم چيزی است که نمیداند
هلندی:
وقتی زن خوب در خانه باشد، خوشی از در و ديوار می ريزد.
استونی:
از خاندان ثروتمند اسب بخر و از خانواده فقير زن بگير.
فرانسوی:
آنچه را زن بخواهد، خدا خواسته است.
انتخاب زن و تربوز مشکل است.
بدون زن، مرد موجودی خشن و نخراشيده بود.
يونانی:
شرهاي سهگانه عبارتند از: آتش، طوفان، زن.
برای مردم مهم نيست که زن بگيرد يا نگيرد، زيرا در هر دو صورت پشيمان خواهد شد. ![]()
گرجیها:
اسلحه زن اشک اوست.
![]()
ايتاليايی:
اگر زن گناه کرد، شوهرش معصوم نيست.
این هم یک فلش برای شما دوستان عزیز
مناجات با خدا
کودک به نجوا گفت:((خدايا با من صحبت کن)).يک چکاوک آواز خواند ولی کودک نشنيد.پس کودک با صدای بلند گفت:((خدايا با من صحبت کن)) آذرخش در آسمان غريد ولی کودک متوجه نشد..کودک فرياد زد:((خدايا يک معجزه به من نشان بده))يک زندگی متولد شد ولی کودک نفهميد...کودک نااميدانه گريه کرد و گفت:((خدايا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم)) پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد! ولی کودک بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود از آنجا دور شد...
به نظرتون ما نقش همين کودک رو بازی ميکنيم...؟

زمانهای قديم وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود فضيلتها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.
ذکاوت!
گفت : بياييد بازی کنيمٍ ، مثل قايم باشکديوانگی !
فرياد زد:آره قبوله ، من چشم ميزارمچون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد همه قبول کردند.
ديوانگی چشم هايش رابست و شروع به شمردن کرد!!
يک..... دو.....سه ...
همه به دنبال جايی بودند تا قايم بشوند
نظافت
خودش را به شاخ ماه آويزان کرد.خيانت
داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.اصالت
به ميان ابرها رفت .هوس به مركز زمين رفت
دروغ گفت زير سنگي پنهان مي شوم اما به ته دريا رفت
طمع داخل كيسه اي كه خودش دوخته بود مخفي شد
و ديوانگي مشغول شمردن بود هفتاد و نه ...هشتاد ...هشتاد و يك همه پنهان شده بودند به جز عشق كه همواره مردد بود و نمي توانست تصميم بگيرد و جاي تعجب هم نيست چون همه مي دانيم پنهان كردن عشق مشكل است در همين حال ديوانگي به پايان شمارش مي رسيد نود و پنج ..نود و شش ...نود و هفت .هنگامي كه ديوانگي به صد رسيد عشق پريد و در بين يك بوته گل رز پنهان شد
ديوانگي فرياد زد دارم ميام دارم ميام و اولين كسي را كه پيدا كرد تنبلي بود زيرا تنبلي تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود و لطافت را يافت كه به شاخ ماه آويزان بود.
دروغ ته درياچه هوس در مركز زمين يكي يكي همه را پيدا كرد به جز عشق او از يافتن عشق نااميد شده بود
حسادت در گوشهايش زمزمه كرد تو فقط بايد عشق را پيدا كني و او پشت بوته گل رز است
ديوانگي شاخه چنگك مانند را از درختي كند و با شدت و هيجا ن زياد آن را در بوته گل رز فرو كرد و دوباره و دوباره تا با صداي ناله اي متوقف شد عشق از پشت بوته بيرون آمد با دستهايش صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون مي زد شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمي توانست جايي را ببيند او كور شده بود
ديوانگي گفت من چه كردم من چه كردم چگونه مي توانم تورا درمان كنم عشق پاسخ داد تو نمي تواني مرا درمان كني اما اگر مي خواهي كاري بكني راهنماي من شو و اينگونه است كه از آن روز به بعد است كه عشق كور است و ديوانگي همواره در كنار اوست.
|
آدمها |
|
آدما آدما از آدما زود سير ميشن آدما از عشق هم دلگير مي شن آدما رو عشقشون پا مي ذارن آدما آدمو تنها مي ذارن منو ديگه نمي خواي خوب مي دونم تو كتاب دلت اينو مي خونم **** يادته اون عشق رسوا يادته اون همه ديونگي ها يادته تو مي گفتي كه گناه مقدسه اول و آخر هر عشق هوسه آدما آخ آدماي روزگار چي مومنه از شماها يادگار **** ديگه از بگو مگو خسته شدم من از اون قلب درو خسته شدم نمي خواي بموني توي اين خونه چشم تو دنبال چشماي اونه همة حرفاي تو يك بهنونه ست اون جهنمي كه ميگن اين خونه ست |
- زندگی، زندگی رسم خوشاينديست.
- زندگی، بال و پری دارد با وسعت مرگ.
- زندگی،پرشی دارد اندازه عشق.
- زندگی،چيزی نيست که لبه طاقچه عادت از ياد من و تو برود.
- زندگی،حس غريبيست که يک مرغ مهاجر دارد.
- زندگی،سوت قطاريست که در خواب پلی میپيچد.
- زندگی،گل به توان ابدييت.
- زندگی،ضرب زمين در ضربان دلهاست.
- زندگی،هندسه ساده تکرار نفسهاست.
هر کجا هستم باشم ، آسمان مال من است.
پنجره،فکر،هوا،عشق،زمين،مال من است.
آری،آری، زندگی زيباست.
گر بيفروزيش شعله اش در هر کران پيداست.











































آنکس که مي گفت دوستم دارد عاشقي نبود که به شوق من امده باشد رهگذري بود که روي برگهاي خشک پاييزي راه مي رفت صداي خش خش برگها همان اوازي بود که من گمان مي کردم ميگويد: دوستت دارم